جدول جو
جدول جو

معنی گردش کردن - جستجوی لغت در جدول جو

گردش کردن
دور زدن، تفریح کردن، گشتن
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
فرهنگ فارسی عمید
گردش کردن
(زِ / زُ / زَ کَ دَ)
تفریح کردن. تفرج کردن. رجوع به گردش شود
لغت نامه دهخدا
گردش کردن
بگشت رفتن تفریح کردن
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گردش کردن
يتجوّل
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
دیکشنری فارسی به عربی
گردش کردن
Tour, Roam
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
گردش کردن
errer, faire une tournée
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گردش کردن
vagabondare, fare un tour
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
گردش کردن
vagar, fazer uma turnê
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
گردش کردن
umherirren, eine Tour machen
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
گردش کردن
wędrować, podróżować
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
گردش کردن
блуждать , путешествовать
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
دیکشنری فارسی به روسی
گردش کردن
бродити , подорожувати
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
گردش کردن
vagar, hacer una gira
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
گردش کردن
घुमना , यात्रा करना
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
دیکشنری فارسی به هندی
گردش کردن
berkeliaran, melakukan tur
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
گردش کردن
گھومنا , سیاحت کرنا
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
دیکشنری فارسی به اردو
گردش کردن
ঘুরে বেড়ানো , সফর করা
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
گردش کردن
เดินไปเรื่อยๆ , ทัวร์
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
گردش کردن
kutangatanga, kufanya ziara
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
گردش کردن
gezinmek, tur yapmak
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
گردش کردن
zwerven, een tour maken
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
گردش کردن
漫游 , 旅游
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
دیکشنری فارسی به چینی
گردش کردن
לשוטט , לטייל
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
دیکشنری فارسی به عبری
گردش کردن
떠돌다 , 투어하다
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
گردش کردن
さまよう , ツアーをする
تصویری از گردش کردن
تصویر گردش کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرد کردن
تصویر گرد کردن
کنایه از جمع کردن، فراهم آوردن، گلوله کردن، مدور ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرد کردن
تصویر گرد کردن
گرد و خاک برپا کردن، برانگیختن گرد و غبار
فرهنگ فارسی عمید
(خَ کَ دَ)
جمع کردن. (آنندراج). فراهم آوردن. عش. غلث. (منتهی الارب). تدویر. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). ابسال. (ترجمان القرآن). وسق. لم. تحصیل. تجمیع. جبایه. جمع. حشر. الفغدن:
کنون گر کند مغزم اندیشه گرد
بگویم جهان جستن یزدگرد.
فردوسی.
گشادند از آن پس درگنج باز
کجا گرد کرد او به روز دراز.
فردوسی.
سران سپه را همه گرد کرد
بسی درد و تیمار لشکر بخورد.
فردوسی.
شتاب شاهان باشد به گرد کردن زر
شتاب میر به خشنود کردن زوار.
فرخی.
پس بفرمود شاه تا همه را
گرد کردند پیش او یکسر.
فرخی.
مالی یافت صامت و ناطق و کاغذها و دویت خانه سلطانی گرد کردند. (تاریخ بیهقی).
بگفت این و لشکر همه گرد کرد
بزد کوس و برخاست صف نبرد.
اسدی (گرشاسب نامه).
داد گسترده شود گرد کند دامن جور
باز شیطان به زمین آید باز از پرواز.
ناصرخسرو.
خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت
هرکه پرهیز و علم و زهد فروخت.
سعدی (گلستان).
مال از بهر آسایش عمر است نه عمر از بهر گرد کردن مال. (گلستان).
جهان گرد کردم نخوردم برش.
سعدی.
زر را به رای صرف کند سکه دار پهن
لعنت بر آن کسی که ورا گرد میکند.
؟
، فرازآوردن، مدور کردن. گرد کردن. گلوله کردن، فربه کردن. فربه کردن بدانسان که به تدویر گراید:
گرد کردند سرین محکم کردند رقاب
رویها یکسره کردند به زنگار خضاب.
منوچهری.
- عنان گرد کردن، اسب را آمادۀ حرکت کردن:
همه جنگ را گرد کردن عنان
ز بالا به دشمن نمودن سنان.
فردوسی.
همه نیزه داران زدوده سنان
همه جنگ را گرد کرده عنان.
فردوسی
از جمله کارهای داروسازی یکی گرد کردن است و آن عبارت از تقسیم جامد به قسمت های کوچک است. قبل از گرد کردن اجسام را خوب و بد کرده خشک میکنند و سپس آنها را با قیچی و یا کارد و یا ماشین های مخصوص به قطعات کوچکی درمی آورند و با یکی از روشهای زیر آنها را گرد میکنند: الف - کوبیدن. ب - سائیدن. پ - آسیا کردن. ت - مالش روی الک. ث - پرفیریزاسیون ج - لویگاسیون چ - گردکردن به کمک واسط. رجوع به کارآموزی داروسازی تألیف جنیدی صص 39- 42 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ گِ رِ تَ)
غبار انگیختن، کار برجسته و جالب نظری کردن. کاری بانام و بزرگوار انجام دادن:
آنچنان علم خود چه گرد کند
که نه زر بر دل تو سرد کند.
اوحدی.
عاشق بی طلب چه گرد کند
مرد باید که کار مرد کند.
اوحدی.
در فیش دیگر بخط مؤلف این شعر به سنایی نسبت داده شده است، بلند رفتن تیر است. (آنندراج) (غیاث) :
چنین که سرکشی از شست من برون رفته
به حیرتم که چه سان گرد میکند تیرم.
صائب (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ کَ دَ)
ایمان آوردن. گرویدن: از پس که مؤمن گروش کند پاره پاره بیند اﷲ را... اما معتزلی چون کمال گروش نداشت هیچ نبیند. (کتاب المعارف بهأولد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرده کردن
تصویر خرده کردن
پایمال کردن نابود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرد کردن
تصویر گرد کردن
فراهم آوردن، جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ایمان آوردن گرویدن: از پس که مومن گروش کند پاره پاره ببیند الله را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسش کردن
تصویر پرسش کردن
سوال کردن پرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرد کردن
تصویر گرد کردن
((گِ کَ دَ))
جمع کردن، فراهم آوردن، سر راست کردن، روند کردن
فرهنگ فارسی معین